خواب اگر نبود ...
آن کہ با خود دیگه دلم نه پول میخواد نه آغوش نه مهمونی نه حتی آینده دلم بچگیمو میخواد... پا های شنی دستای کاکائویی دلم میخواد وقتی بلال میخورم کل صورتم ذغالی شه 100بار یه سرسره 1متری رو برم بازم خسته نشم چایی رو با 10 تا قند بخورم بستنی و پفک و لواشک را با هم بخورم سر چیزای مسخره اینقد بخندم بیوفتم کف اتاق دلم میخواد مثل بچگیا بوی سیگار حالمو بد کنه آدامس بچسبونم زیر میز کلاسا عیدیامو بریزم تو اون قلک دلم میخواد بازم رو دیوار نقاشی بکشم مورچه ها رو بکشم... دلم میخواد وقتی گریه میکنم مادرم اشکامو پاک کنه نه پیراهن تنم... دلم میخواد شبا تو خواب غلت بزنم جای اینکه حرف بزنم 1000تومن تو جیبم باشه اما دلم خوش باشه از شاخه درختا بالا برم غروبای بعضی روزا فقط منتظر آنشرلی باشم ولم کنی تا صبح تو شهر بازی بمونم مادرم که نماز میخونه اینقدر ادا در بیارم تا بخنده نمازشو بشکنه و بعدش فرار کنم بزرگ ترین اشتباهم این بود که آرزو کردم بزرگ شم دنیای بزرگا خیلی سرد تنهاست ... «از عشق های این زمونه » داستانی به بلندای شنگول ومنگول هم نمیتوان نوشت چه برسد به شیرین و فرهاد... این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته آموختم که خدا عشق است و عشق تنها خداست، آموختم که وقتی نا امید میشوم، خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار میکشد که دوباره به رحمتش امیدوار شوم، آموختم اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم خدا بهترش را برایم در نظر گرفته آموختم که زندگی سخت است ولی من از او سخت ترمـ... من دلم می خواهد ساعتی غرق درونم باشم عاری از عاطفه ها تهی از موج و سراب دورتر از رفقا خالی از هرچه فراق من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من دلم تنگ خودم گشته و بس
چقدر آدم ها دق میکردند
همانهایی که به عشقِ دیدار کسی
چشمهایشان را میبندند...
یک رنگ نباشد ،
با دیگران نیز
یک رنگ نیست
موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته
بعد از این در جام من تصویر ابر تیره ایست
بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته
مرگ حق دارد که از من روی برگردانده است
زندگی در کام من زهر هلاهل ریخته
هر چه دام افکندم، آهوها گریزانتر شدند
حال صدها دام دیگر در مقابل ریخته
هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هر کجا پا میگذارم دامنی دل ریخته
زاهدی با کوزهای خالی ز دریا بازگشت
.........................
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |